- ۰۷ تیر ۱۳۹۸
- اجتماعی , حوادث , صبحانه با خبر , فرهنگ و هنر , فرهنگ و هنر ایران , فرهنگ و هنر نودژ , مرور روزنامهها
- کد خبر 20956
- بدون نظر
- ایمیل
- پرینت
true
true
true
false
true
true
true
true
سایز متن /
true

نودژنیوز:زندگینامه بـسیـجی شـهـیــد کـریـم مـبــرّز : مدت دوماه در جبهه های جنوب کمک آرپی چی زن بود تا اینکه در شلمچه در تاریخ ۴/۳/۱۳۶۷ لحظه موعود فرا رسید.به گمنامی امروزشان نگاه نکنید! روزی نامدار و نامآور شهر و دیار خود بودند! به این ۴ تکه استخوان نگاه نکنید! روزی رعناترین جوانان نسل خود بودند! یکیشان دانشجو بود و آن دیگری کارگر! یکی شاگرد بازار بود و دیگری از طلاب علوم دینی! و یکی هم لابد کشاورز و بچه دورافتادهترین روستاها! جنگ اما آزمون مردان خدا شد تا این لالههای میهن، دست از جان شیرین بشویند! یا باید وطن را تکهتکه میدیدند یا باید تن خود را! انتخابشان دومی بود! رفتند! با کولهباری از ایمان! یکیشان شهید فتحالمبین شد و پیکرش ماند در دشت عباس! یکیشان با قایق عاشورا ماند در دل گل و لای هور! یکیشان مجنون خورشید جزیره شد! یکیشان رملنشین وادی مقدس فکه شد! و هر یک، جایی و جبههای! حالا اما به همت بچههای تفحص، باز هم گروه دیگری از این مردان آسمانی به شهر برگشتهاند! از آن روز که ما حتی برای تهیه سیمخاردار هم مشکل داشتیم، تا امروز که سامانه سوم خردادمان دنیا را مات و مبهوت کرده؛ از آن روز که در گیر و دار تیر و ترکشهای ۲ کربلای ۴ و ۵ بودیم، تا امروز که به همان راحتی مشهد، کربلا میرویم؛ از آن روز که در کوچههای تنگ و تاریک باید دنبال توپ هفتسنگ میدویدیم، تا امروز که معروف اول والیبال دنیاییم؛ از آن روز که تجهیزات پزشکیمان بعضا کفاف جراحت رزمندگان غیورمان را نمیداد، تا امروز که در سلولهای بنیادی و نانو و مغز و اعصاب و قلب، مفتخر به عالیترین پیشرفتها هستیم؛ از آن روز که هر شب، موشک میخوردیم، تا امروز که فوق مدرنترین و گرانترین پهپاد کاخ سفید هم ذیل قدرت نظامی ما تعریف میشود؛ همه و همه را مدیون همین شهداییم! هر جا دختر و پسر ایرانی، خوش میدرخشد و پرچم مقدس وطن را بالا میبرد، این از صدقهسر جوانانی است که دست از جان شیرین شستند و رفتند! نمیگویم مشکل نداریم لیکن نیک اگر بنگری، همه مشکلاتمان از فاصلهای است که میان ما و شهدا افتاده! اگر در حوزه رعایت بیتالمال و مراقبت از اخلاق اقتصادی، گاه روبهرو با اخبار روی مخی چون فیشهای نجومی میشویم، این یعنی جدایی فلان مسئول و بهمان متصدی از شهدایی که با پوتین پاره میجنگیدند تا اندازه یک پوتین، یک لباس، یک قاشق و یک بشقاب، کمتر از سفره انقلاب بردارند!
شهید کریم مبرز فرزند کرم در سال ۱۳۴۹ در محله ی خطیبی لامرد متولد شد.
پدرش کشاورز بود و روی زمینهای مردم کارکشاورزی می کرد او مجبور بود برای به دست آوردن کار سفر کند.به همین خاطر، کریم دور از وطن پدری متولد شد. بله کریم که پدرش اهل شهرستان منوجان و روستای محمدآباد می باشد مدتی را در این روستا که زادگاه پدرش بود زندگی کرده وهم اکنون هم مادر و برادران وی در روستای محمدآباد ساکن هستن بله کریم قصه ما یه فرد گمنام
بود با دل بزرگ وقتی رضا شون شهید شد کریم هم عزم سفر کرد خواست به جبهه برود که با مخالفت پدر روبرو می شود ولی بالاخره اعزام میشود طوری از شنیده ها حاکی است کریم در جبهه کمک آرپیجی زن بوده است آری کریم قصه ماه خیلی گمنام بود حالا بعد از سی و یک سال همه دارن از کریم می گن ولی من باخانواده کریم آشنایی دارم مادرش گه گداری به خانه ما می آمد زن محترم نجیبی بود هنوز باور نداشت کریم شهید شده همش می گفت به جان کریمم درست یادمه ای کاش مسئولین شهر زودتر خانواده کریم مبرز رو می شناختن جا داشت مثل خیلی از خانواده شهدا که درمنوجان مسکن وزمینی بهشون دادن به این خانواده هم تعلق می گرفت و حالا قسمت بعدی زندگی کریم درشهر لامرد خانواده ی وی بعدها به روستای کوشک رفتند و کریم توانست همان طور که کار می کند، تا کلاس اول راهنمایی درس بخواند.
وقتی برادرش رضا در جنگ به شهادت رسید، کریم تقریبا بزرگ شده بود و تصمیم گرفت راه برادرش را ادامه دهد.درس را رها کرد و در پایگاه مقاومت احمدآباد به یادگیری فنون نظامی پرداخت.
قدی بلند و چهره ای سیه چرده داشت که چشمانی چون خورشید در آن خودنمایی می کرد.
یک بار به دنبال راه برادر تا شیراز رفت ولی پدر که داغ فرزند در سینه داشت او را بازگرداند.سرانجام بدون اطلاع خانواده بار سفر بست و راهی سرزمین حماسه ها شد.مدت دوماه در جبهه های جنوب کمک آرپی چی زن بود تا اینکه در شلمچه در تاریخ ۴/۳/۱۳۶۷ لحظه موعود فرا رسید.
دود انفجار مهیبی از سنگر به آسمان برخاست و کتف چپش با ترکش پر کینه ی دشمن در هم شکست.اندکی بعد در حالی که لبخندی بر لب داشت محسور نور شد و ستاره ی آسمان شهادت شد .
گزارش تصویری:
false
true
true
true